اسمان ابری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

فرق عشق با ازدواج چیست؟؟!!

عشق چیست؟

شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
 استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟
 شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
 استاد پرسید: چه آوردی؟
 و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم. 

استاد پاسخ داد: عشق یعنی همین 

شاگرد پرسید؟ پس ازدواج چیست؟ 

استاد گفت: این بار به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور و به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی. 

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. 

استاد پرسید؛ آیا به راستی این بلندترین درخت است؟ 

شاگرد پاسخ داد: اولین درخت بلندی که دیدم انتخاب کردم ترسیدم بلندتر از آن پیدا نکنم و دست خالی برگردم. 
استاد پاسخ داد: ازدواج یعنی همین 



تنها تویی در آسمان قلبم

تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارم
که هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم
با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیست
احساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را
تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم
اوج میگیری در آسمان آبی احساسم ومرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانی
تنها تویی در آسمان قلبم
تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و
عاشقتر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانت
تنها تویی در سرزمین احساسم
تویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم 
از جنس عشق میشود خاک این سرزمینیکه روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکرد
آری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشید
هیچ خورشیدی طلوع نمیکرد
تنهایی بود و تنهایی ، آمدی و گفتی که از جنس مایی
عشق را میشناسی ، همیشه با ما می مانی
من و قلبم نیز تو را باور کردیم
در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم...
تنها تویی در قلب پر از احساسم
تنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم
دلم شکست


آهسته،قلبم شکسته

آهسته بیا ، 

باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای

اینجا قلب من است 

آهسته ،

این قلب، شکسته...

نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته 

شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !

آمده ای که بگویی پشیمانی؟ 

اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته

آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،

بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان

بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ، 

بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار

آهسته ، قلبم بدجور شکسته 

دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته 

آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ، 

یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...

بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو

ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو

بگذار در حال خودم باشم ،

نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را

نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را

بگذار در حال خودم باشم ، 

به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،

پس بگذار با تنهایی تنها باشم

در خلوت خویش با غمها باشم ،

نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم

آهسته ، غم سنگینی در دلم نشست


اگر باران نمی بارید...

اگر باران نمی بارید هیچگاه بغض آسمان شکسته نمیشد!

اگر زیر باران قدم نمیزدم ، هیچگاه دلم از دردها خالی نمیشد!

اگر گریه نمیکردم هیچگاه قلبم از غم و غصه ها رها نمیشد!

اگر با تو نبودم هیچگاه نفس کشیدنهایم تکرار نمیشد!

حالا که با تو هستم ، گهگاهی نیز حس میکنم بی تو هستم،  

تو در کنارم نیستی و من خسته هستم!

خسته از زندگی ، خسته از این راه عاشقی!

اگر پاییز نبود ، بهاری نیز در راه نبود !

تو بهاری هستی در پاییز سرد زندگی ام!

تو تنها شکوفه ای هستی در تک درخت باغ زندگی ام!

اگر قلب تو نبود ، حال من از پریشانی گرفته بود ،  

غصه های دلم فراموش نشدنی بود!

اگر صدای تو آرامم نمیکرد ، عشق تو خوشحالم نمیکرد ،  

سرنوشت به ادامه زندگی امیدوارم نمیکرد !

حالا که باران می بارد ، از دلتنگی تو گریه میکنم تا هیچ چیز جز عشق تو،  

در قلبم نباشد!

نمیخواهم جز تو ، غم و غصه ها نیز به قلبم بیایند ، نمیخواهم جز تو ، 

حسرتی در قلبم به جا بماند !

اگر تو برای من نبودی ، هیچگاه به آرزویم نمیرسیدم!


تنهایی باوفا

جای تو در قلبم نیست ، در زندان غمها نمان که اینجا جای ماندن نیست!

ارزش تو بالاتر از قلب شکسته ی من است ، برو که قلب من سرپناه خوبی  

برای تو نیست!

دیگر کار من از عاشق شدن گذشته است ، دیگر کسی به من نگاه نمیکند،  

در خزان سرد زندگی ام کسی به انتظارم نمی نشیند!

برو که ماندنت یعنی حسرت ، حسرتی برای روزهای خوشبختی !

در قلب من نمان که اینجا کویری بیش نیست ، اینجا نمان که غمها از قلبم رفتنی نیست. 

دلسوز من نباش که دلم مدتهاست سوخته است ، با چشمهای گریان  

به من نگاه نینداز که چشمهای من به سوی تاریکی خیره است!

درد های من یکی دو تا نیست ، قلب من خدا را دارد ، تنها نیست!

به قلب من نیا که پرنده در قفس آواز غمگینی میخواند، زندان قلبم تاریک است،  

پنجره در دل دیوار شعر آزادی میخواند!

با تنهایی وفادارم ، به تنهایی خیانت نمیکنم ، می مانم با تنهایی زیرا میدانم که 

همیشه با من وفادار خواهد ماند!


نسیم خوش عشق

نسیم خوش عشق

چقدر این آسمان آبی زیباست ، هوای دل انگیزیست! 

این نسیمی که میوزد بهاریست ، پر از عطر و بوی عاشقیست !

از کدامین سو می آید این نسیم بهاری ، از سوی دریا می آید یا صحرای عشق...

چه زیبا میخوانند پرندگان ، چه عاشقانه پرواز میکنند در آسمان ..

این نسیم بهاری در این روز قشنگ آفتابی دل مرا عاشق کرده است....

از کدامین سو می آید نسیم خوش عشق ؟

چقدر آرامم ، بی تابم تا بدانم این نسیم بهاری از کدامین سو می آید...

لحظه ای که چشم به آسمان دوختم پروانه ها دسته به دسته به یک سو می رفتند ..

به دنبال آنها رفتم ، به تو رسیدم ، آن نسیم مهربان از سوی قلب تو بود....

تو را دیدم .. عاشقتر شدم ، عاشق قلب تو و نسیمی که از سوی او می آمد....

چقدر این قلبت مهربان است ، چقدر چهره تو درخشان است ....

این لحظه عاشقی لحظه ایست بیادماندنی ، خاطره ایست فراموش نشدنی !

از نسیم خوش عشق تا قلب مهربانت و از احساس من تا قلب تو راهی نیست !

ازقلب من تا عشق تو ، از زندگی من تا قلب تو یک راه جز راه عاشقی نیست !

هر جا که نسیمی می وزد یاد تو در دلم زنده می شود ، من که همیشه به یاد توام ، 

خاطره دیدار با تو لحظه هایم را پرخاطره میکند !

چقدر این زندگی با تو شیرین است ، چقدر قلبم با تو خوشبخت است !

خوشبختی را تنها با تو میتوانم تجربه کنم ، زیبایی های دنیا را تنها با تو میتوانم ببینم ، 

نسیم خوش عشق را تنها از سوی قلب تو میتوانم حس کنم ، صدای سخن عشق را 

تنها از سوی تو میتوانم بشنوم ، و تنها دستان تو را میتوانم لمس کنم تا آرام شوم ، 

عاشق شوم و با تو بمیرم .....

و این است حس ششگانه من ، هر چه خدا به من داده تنها با تو میتوانم آنها را تجربه 

کنم....

چقدر این دنیا با تو زیباست ، چقدر این لحظه ها با تو شیرین است ، چقدر تو عزیزی برایم 

عزیزم...


فصل عریان عشق

فصل عریان عشق...

اگر یک سال چهار فصل دارد ، اگر یک سال زمستانی دارد ، تابستانی دارد !

بهار من که گذشت ، همه فصل هایم به رنگ خزان است !

رنگ بهار را از یاد برده ام ، تو رفتی و تا به امروز شکوفه ای در زندگی ام ندیده ام..

تو رفتی و طوفان جدایی آمد و خاطره های سبز زندگی ام را با خود برد ....

کجاست حتی یک برگ از آن خاطره های سبز؟

تو رفتی و فصل سرد وجودم آمد، فصلی عریان ، گونه ای پریشان ، چشمی گریان!

اگر در قلبم تنها تو را دارم ، هنوز هم باور دارم که باز هم تو را دارم ،اما من دیگر تو را در 

کنارم ندارم!

فصل عریان زندگی آمد ، فصلی که دیگر رنگ امید در آن نیست !

شاید رنگ زرد نا امیدی ، یا رنگ سیاه تنهایی به چشم بیاید!

به امید شکفتن غنچه ای در تنها گلدان باغچه قلبم نشستم اما افسوس که باران عشق 

نیامد و آن شاخه نیز خشک شد !

اگرچه این فصل ها بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست اما همچنان همه فصلها برایم 

زیباست زیرا هنوز عشق تو در دلم زنده است و با عشق تو زندگی میکنم!

اگرچه رفتی و مرا با کوله باری از غم و غصه تنها گذاشتی اما هنوز به انتظار بهار 

نشسته ام ، بهاری که دیدن آن برایم یک رویاست 

شاید در این فصلها ، فصل سبز عشق فرا برسد ، شاید تا ابد نیز این فصلها همه یک 

رنگ به همین رنگ ، رنگ نا امیدی ، رنگ جدایی باقی بماند

فصل عریان عشق ، فصل غم انگیز سالیست که تو را هنگام دیدار آخر در میان سیل 

اشکهایم میدیدم!

هنوز چهره خیس تو در چشمانم نقش بسته است ، هنوز دستهای گرم تو درون 

دستهایم یخ زده است !

شاید این اولین و آخرین فصل عشق باشد 

ساعتها یک ساعت به عقب کشیده میشود، امروز نیز بی تو همان فصل عریان دیروز 

است !


بیا عاشق بمانیم

بیا عاشق بمانیم!

بیا حالا که عاشق هم هستیم کاری کنیم که لحظه هایمان پر از شادی و عشق باشد!

بیا حالا که همدیگر را عاشقانه دوست میداریم برای همیشه با هم بمانیم و عهدی که با 

هم بستیم را نشکنیم !

بگذار با آرامش با هم باشیم ، نه اینکه لحظه هایمان پر از غصه و عذاب باشد !

عشق کلام زیباییست ما بدنامش میکنیم ، عشق شیرین است ما تلخش میکنیم!

عشق پاک و مقدس است ما پر از گناهش میکنیم !

اگر به هوای این نشسته ای که تا ابد با هم باشیم کاری نکن که فردا پشیمان شوی!

قدر مرا را بدان ، عاشقتر از من کسی نیست !

قلبم را نشکن ، بی گناهتر از من عاشقی نیست !

بیا حالا که قلبم را با اطمینان به تو دادم تو نیز پاسخ این اطمینان را به قلبم بده !

برای من فراموش کردن یک بی وفا کار ساده ایست پس با ما بی وفایی نکن ، همچو من 

که عاشقانه دوستت دارم ، مرا دوست داشته باش !

به خدا انتظار سختی نیست ، اگر عشق در قلب تو باشد مرا درک خواهی کرد !

اگر به سختی عاشق شدم ، مطمئن باش اگر لایق من نباشی به راحتی نیز میتوانم قید 

تو را بزنم !

این یک غرور بی جا در وجودم نیست ، این یک حقیقت تلخیست که بعد از مدتها به آن پی 

برده ام!

آنقدر بی وفایی دیده ام که شناختن کسی که مرا از ته دل دوست دارد برای من کار 

سختی است !

من به تو ایمان دارم ، تو میتوانی برای من بهترین باشی ، تو میتوانی همانی باشی که 

مدتهاست در انتظار او نشسته ام ! 

بیا حالا که دیوانه وار تو را دوست دارم ، قدر این عشق پاک را بدان ، که عاشقتر از من 

کسی نیست !


تنها تویی در آسمان قلبم

تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارم
که هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم
با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیست
احساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را
تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم
اوج میگیری در آسمان آبی احساسم ومرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانی
تنها تویی در آسمان قلبم
تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و
عاشقتر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانت
تنها تویی در سرزمین احساسم
تویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم 
از جنس عشق میشود خاک این سرزمینیکه روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکرد
آری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشید
هیچ خورشیدی طلوع نمیکرد
تنهایی بود و تنهایی ، آمدی و گفتی که از جنس مایی
عشق را میشناسی ، همیشه با ما می مانی
من و قلبم نیز تو را باور کردیم
در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم...
تنها تویی در قلب پر از احساسم
تنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم